بسم رب الشهید
پـــــــهلــــوانــــان نـمــــی میرند
چون اباالفـضـل پــهــلـوان است
تا ابد نام عـــــــــــــــــــــــــیاران
با ابالفضل جــــــــــــاودان است
عشــق او ماورای هر ذکر است
یا ابالفضل قشنگترین ذکر است
از فراز این آسمان بنگر خاک سرخ کربلا را....
آنجا عزیزی آرمیده
سلام بر حسین کسی که هستی و جان خود را فدا کرد
سلام بر آن محاسن به خون خضاب شده
سلام برآن بدن برهنه شده
سلام برکسی که فرشتگان آسمان بر او گریستند
سلام بر آن پیشانی که بر خاک کربلا بوسه زد
سلام بر آن گونه ی خاک آلود شده
سلام بر کسی که خدا شفا را در خاک او قرار داد
سلام بر او که غریب و بی کس است
سلام بر کسی که پدرش علی مرتضی بود
سلام بر کسی که مادرش فاطمه اطهر بود
سلام بر کسی که جدش رسول خدا بود
سلام بر کسی که او را تشنه لب شهید کردند
سلام بر حسین
سلام بر یاران حسین
سلام بر دوستداران حسین
در آیینه القاب
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله میکرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود که ترس در دل دشمن میریخت و فریادهای حماسیاش لرزه بر اندام حریفان میافکند.
کُنیه اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت که فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت که در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیکی زادة او و مولود سرشت پاکش و پروردة دست کریمش بود.
پیکر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه ها بازگشت، با یک دنیا اندوه که از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظة دیدار با خداوند آماده کند و با اهلبیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذابترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار میدرخشید.
شاید این نکتة لطیف که میلاد امام حسین در سوم شعبان و میلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز دیگری از وجودِ سایه ای آن حضرت نسبت به خورشید امامت باشد، که در تمام عمر و همهء زندگی، حتی در روز تولّد هم، یک روز پس از امام حسین است و شاهدی بر این پیروی و متابعت (البته با حدود بیست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی هم، محافظت و پاسداری از خیمه های حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و حرم امامت بود.
این لقبهای معنیدار و گویا، هر یک تابلویی است که فضایل او را نشان میدهد و ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او رهنمون میشود و محبّت آن سرباز فداکار قرآن و دین را در دلها افزون میسازد.
سینه اش از عطش میسوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا کفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یک احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیّت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنة امام حسین و کودکان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ اینجا بود که صحنة آزمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:
عقل گفتش تشنه کامی، نوش کن
عشق گفتش بحر غیرت جوش کن
آب گفتش بر صفای من نگر
قلب گفتش در وفای من نگر
عافیت گفتش کف آبی بنوش
عاطفت گفتش که چشم از وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاک
رستگی گفتش که از مردن چه باک؟